تا توانی به گرد کبر مگرد


با عزازیل بین که کبر چه کرد؟

آب طاعت برید از جویش


نیل لعنت کشید بر رویش

بود آدم که کرد یک عصیان


روز و شب «ربنا ظلمنا» خوان

چون بیفزود قدر و عزت او


داد «ثم اجتباه» خلعت او

هرکه خود را فکند بر در او


در دو عالم عزیز شد بر او

خویشتن را شناس ای نادان


تا مشرف شوی چو عقل و چوجان

اندرین ره که راه مردانست


هر که خو د فکند مر د آنست

آنکه او نیست گشت ، هستش دان


آنکه خو د دید، بت پرستش دان

بی خبر زان جهان و مست یکیست


خویشتن بین و بت پرست یکیسب